دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یکم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی!
تو چه قدر ساده ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می شوی
چرک می شوی و تکه ای زباله میشوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
***
دستمال کاغذی
دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن نازک و سفیدش دوید
خون درد!
***
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی مثل دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگر چه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
قطره های اشک کاشت...

نظرات شما عزیزان:
بافقی زاده 
ساعت15:41---22 تير 1392
سلام دوست گرامی و عزیز
با غزلی عاشقانه به نام " اقراء باسم عشق " به روزم ومنتظر نگاه و نظر آبی تان
شاد و موفق باشید.[گل]
آرمـــــــان 
ساعت11:46---20 تير 1392
گاهی هیچ کس را نداشته باشی بهتر است!!!
باور کن بعضیها تنهاترت میکنند