وقتی خدا بخواهد..!!


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1394

فروردين 1394

دی 1393

آبان 1393

مهر 1393

شهريور 1393

مرداد 1393

تير 1393

خرداد 1393

ارديبهشت 1393

فروردين 1393

اسفند 1392

بهمن 1392

دی 1392

آذر 1392

آبان 1392

مهر 1392

شهريور 1392

مرداد 1392

تير 1392

خرداد 1392

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

لینک دوستان

قالب وبلاگ

مرتضی پاشایی

تنهــــام مثل تـــــو

دختر کوچولو

گروه ساختمانی کلبه

بغض

هنر پشت صحنه هفتم

گوناگون 20

عاشقانه با خدا

فرشته نجات

**عاشقانه هاي من از خدا مي گويند**

شــــــــــــــــــــینیلی

✿ پـنجـــــره ای رو بـــه خــــــدا ✿

یک لحظه مکث

یادداشت های من

حرف دل

تنهایی مطلق

♠xoxo♠

نوای تنهایی

فروشگاه خرید شارژ ایرانسل همراه اول تالیا رایتل

دوستانه

مجنون حسین

دلشوره

کاتالیزگر امید

کلبه مجازی مهدی

آخرین منجی... آخرین یار

پاسخ به تمام شبهات

من فراتر از اینم

نگاهی نو

وبلاگ آرمان

قالب بلاگفا


نويسندگان
مریم


درباره وبلاگ



و رسالت من این خواهد بود که دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت عبور دهم و در شبی بارانی با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم... به وبلاگ من خوش اومدید...

پیوند های روزانه

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

آدمها...

چشم به راهتم...

زبان بوسه

وطنم...

سال نو

فصل تو؛

تـــــو

هوای تو...

بعضی آدمها...

دوست...

هـــــا...

بیابان زیباست...

دوستت داشته ام...

رفتن بهانه نمی خواهد...

عشق؛

خود زندگی...

قانون نسبیت...

دستت را به من بده؛

هو رب العرش العظیم...

روند و آیند...

من عاشق تو هستم؛

دو نیم...

دلتنگی؛

آرزویم؛

پاییز؛

یار؛

به نام خدا؛

دلتنگی...

خستگی؛

تـــولد؛

نیست...

جز تــــو؛

بخنــــد

رویــــآ

غم انگیزترین حالت تهران...

قوانین بین الملل

یک ساعت زودتر؛

زیباترین تصویر دنیا؛

زیباست؛

گیسو بافتن...

پایــــیــــز؛

باران پاییزی

عدل...

من به من خندیدم...

بگن آره...

حلقه مهر

حیله...

جنگ و صلح

پاییز

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin


وقتی خدا بخواهد..!!

در شهر توریستی اسکاگن میتوانید این زیبایی را ببینید.این شهر شمالی ترین شهر دانمارکی هاست

که در آن دو دریای بالتیک و شمال به هم رسیدن .این دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند  

وبنابراین این راستا به وجود می آید.

 

 

  

و این همان چیزی است که در قرآن آمده است

خداوند در سوره مبارکه الرحمن  از آیه ۱۹ تا ۲۲ می فرمایند

دو دریا را به گونه ای روان کرد که با هم برخورد کنند اما میان آن دو حد فاصلی است که به هم تجاوز نمیکنند

پس کدامین نعمت های پروردگارتان را انکار میکنید

از آن دو مروارید و مرجان خارج میشود

همچنین در سوره مبارکه فرقان آیه ۵۳ آمده است که

و اوست کسی که دو دریا را موج زنان به سوی هم روان ساخت این یکی شیرین و آن یکی شور و تلخ است

و میان آن دو حریمی استوار قرار داد...




نوشته شده توسط مریم در شنبه 31 فروردين 1392




سلامتی همه ایرانی ها...!!!

بناپارت

اگر نیمی از لشگریانم ایرانی بودند تمام دنیا را فتح کرده بودم.

آدولف هیتلر

اگر مهندسان اسلحه ساز من ایرانی بودند صد سال قبل از تولدم نازی دارای بمب اتمی میشد.

پیامبر اکرم(ص)

روزی مردانی از سرزمین پارس به دورترین نقطه ی علم خواهند رسید.

بن لادن

اگر دنبال مردانی هستی که تا پای خونشان از عهدشان دفاع کنند در سرزمین پارس به کاوش بپرداز.

اسکندر

اگر روزی دیدی که مردی به خاطر کشورش حاضر شده تمام فرزندانش را قربانی کند بدان که آن مرد اهل

امپراطوری پارس است.

سلامتی همه ایرونی ها

 

 



نوشته شده توسط مریم در شنبه 31 فروردين 1392




میزان فاصله ی قلب آدم ها و تن صدا

 استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است.فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است. استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی...



نوشته شده توسط مریم در شنبه 31 فروردين 1392




یا مهدی...

سالهای پیش بال آسمانی داشتیم

بال پرواز کران تا بی کرانی داشتیم

روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست

شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم

نذری روز ظهور مهدی موعودمان

صبح ها ، چله به چله ، عهد خوانی داشتیم

گاه گاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم

گاه گاهی میل سجده ، جمکرانی داشتیم

ثانیه ثانیه هامان پای آقا می گذشت

آی مردم ، یک زمان ،صاحب زمانی داشتیم

آی مردم ، یک زمان ، صاحب زمانی داشتیم. . .

 



نوشته شده توسط مریم در جمعه 30 فروردين 1392




بیچاره پسرا..!!
پسر یه اشتباه میکنه

دختر سرش داد میزنه

پسر بعد معذرت خواهی میکنه

دختر یه اشتباهی میکنه

پسر سرش داد میزنه

دختر میزنه زیر گریه

بازم پسر معذرت خواهی میکنه



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 29 فروردين 1392




بدون شرح...



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 29 فروردين 1392




کافر

 

تمامی مزرعه کافر صدایش می کردند

گل آفتابگردان کوچکی را که

عاشق باران شده بود



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 29 فروردين 1392




روایتی خواندنی از یک استاد روانشناسی:

شب بود، اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت تنگ به تن می کند. او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهایش ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست؛ چون او به موهای خود گلد می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند؛ چون او با پطروس چت می کرد. پطروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. روزی پطروس دید که سد سوراخ شده است، اما انگشت او درد می کرد، چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند و ازاین رو در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم ختم او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود؛ اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریز علی دید کوه ریزش کرده است، اما حوصله نداشت.

ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. او چراغ قوه داشت اما حوصله ی دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. تمام مسافران و کبری مردند؛ اما ریز علی بدون توجه به خانه بازگشت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم، همسر ریزعلی، مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمانان را سیرکند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.

آخرین باری که گوشت قرمز خرید، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو هم گله ای ندارد؛ چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به این دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد . . 

 

* بر گرفته از سخنرانی دکتر انوشه ( روانشناس ) در دانشگاه علوم پزشکی ایران



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 29 فروردين 1392




نقاشی

معلم برای سفید بودن دفتر نقاشی ام تنبیهم کرد!

همه خندیدند...

اما من...

...خدایی را کشیده بودم که همه می گفتند...

دیدنی نیست!



نوشته شده توسط مریم در دو شنبه 26 فروردين 1392




آدم ها..!!

دلگیر نشو از آدم ها٬ نیش زدن طبیعتشونه

سال هاست که به هوای بارانی میگن:

...خراب...



نوشته شده توسط مریم در دو شنبه 26 فروردين 1392




بوسه

بوســـه اسم است، چون عمومی است

فعل است، چون هم لازم است هم متعدی

حرف تعجب است، چون اگر ناگهانی باشد طرف مقابل را مات و مهبوت میکند

ضمیر است، چون از قید انسان خارج نیست

حرف ربط است، چون ۲ نفر را به هم متصل میکن !



نوشته شده توسط مریم در دو شنبه 26 فروردين 1392




نامه ای به خدا


 یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این  طور نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد.دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی  بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم.. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...

همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.تا  این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه  چنین بود:

خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...

البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان دزد و بي شرف  اداره  پست آن را برداشته اند....

 

 



نوشته شده توسط مریم در دو شنبه 26 فروردين 1392




یا زهرا...

 

آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟

نداشت!

غیر دیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟

نداشت!

مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟

نداشت!

شب شد و آینه ی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟

نداشت!

تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟

نداشت! نداشت! نداشت...!

"شهادت گل یاس در کویر ناسپاس بر عاشقان با احساس تسلیت باد"



نوشته شده توسط مریم در شنبه 24 فروردين 1392




این جمعه هم گذشت...

  کتاب بسته بماند, اگر نیایی تو  

رسول خسته بماند،اگر نیایی تو   

در مقدس آن خانه یی که میدانی 

شکسته بماند, اگر نیایی تو

 

اللهم عجل لولیک الفرج 




نوشته شده توسط مریم در جمعه 23 فروردين 1392




زندگی

زندگی همین امروزه...



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 22 فروردين 1392




میرررریم..

من و عشقم داریم میریم

☻♥☻
\█/.\█/
.||. .||.
.

.

.

و میریم

☻♥☻
\█/.\█/
.||. .||.

و میریم

☻♥☻
\█/.\█/
.||. .||.

و میررررریم

☻♥☻
\█/.\█/
.||. .||.

و میرررررررررریم

☻♥☻
\█/.\█/
.||. .||.

و میرررررررررریم

☻♥☻
\█/.\█/
.||. .||.

میشه الان دقیقا بگین چرا دارین ما رو تعقیب میکنین؟



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 22 فروردين 1392




خدایا...!!!

خدایا ...

 
دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت


نزدیـــک


بی خطــــر


بخشــــنده 

 

بی منّـــــــــــــــــت

 



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 22 فروردين 1392




سیندرلا

هرگز به گذشته ها برنگردد

سیندرلا اگه برای برداشتن کفشش برگشته بود

هیچ وقت پرنسس نمیشد...



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 22 فروردين 1392




سه نفر...

از 3 نفر هرگز متنفر نباش :

فروردینی ها، مهری‌ها، اسفندی ها

چـون بهتـرین هستند

=-=-=-=-=-=-=-=

سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها، تیری ها، دی ـی ها
چـون صادق هستند

=-=-=-=-=-=-=-=-=

سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :

شهریوری‌ ها، آذری‌ ها، آبانی ها

چـون به درد دلت گوش میدهند

=-=-=-=-=-=-=-=-=

سه نفر رو هرگز از دست نده :

مرداد ـی ها، خرداد ـی ها، بهمن ـی ها

چـون دوست ِ واقعی هستند

 



نوشته شده توسط مریم در پنج شنبه 22 فروردين 1392




یادش بخیر...

بچه های دهه شصت با این عکسها خاطرات قشنگی دارن، خود من هر وقت این عکسها رو می بینم یه حس خوبی پیدا می کنم...

امیدوارم شما دوستای عزیزم هم لذت ببرید...

 

 

 

 

 



نوشته شده توسط مریم در یک شنبه 18 فروردين 1392




دوستی های کنسروی

این روزها کسی

به خودش زحمت نمی دهد

یک نفر را کشف کند!

زیبایی هایش را بیرون بکشد....

تلخی هایش را صبر کند

آدم های امروز

دوستی های کنسروی می خواهند :

یک کنسرو

که فقط درش را باز کنند

بعد یک نفر

شیرین و مهربان

از تویش بپرد بیرون

و هی لبخند بزند

و بگوید

حق با توست

 



نوشته شده توسط مریم در شنبه 17 فروردين 1392




مفهوم بازاریابی

استاد در حال شرح دادن مفهوم بازاریابی به دانشجویان خود بود:

 

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی مستقیم

* شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : " اون پسر ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن" ، به این می گن تبلیغات

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی تلفنی

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین ، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین ، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین : " در هر حال ،من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج می کنی؟" ، به این میگن روابط عمومی

*شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه : "شما پسر ثروتمندی هستی ، با من ازدواج می کنی؟" ، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه ، به این میگن پس زدگی توسط مشتری

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه ، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که حرفی بزنین ، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که بگین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، همسرتون پیداش میشه ، به این میگن منع ورود به بازار

* شما در يک مهماني ، يک دخترِ بسيار زيبا رو می بينيد و ازش خوش تون مي آد. سعي مي کنيد به ش کم محلي کنيد تا از شما خوش اش بياد، اون هم فمينيست از آب در مي آد و برايِ در اومدنِ چشِ شما دستِ دوست تون رو مي گيره و با هم مي رن سان فرانسيسکو. به اين مي گن اشتباهِ استراتژيک در بازاريابي.

* شما در يک مهماني ، يک دخترِ بسيار زيبا رو می بينيد و ازش خوش تون مي آد. جلو مي ريد و مؤدبانه يه يه شاخه گلِ سرخ به ش مي ديد و مي گيد: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»، اما اون گل رو توي سرتون مي زنه، چون شديداً استقلاليه. به اين مي گن اشتباهِ تاکتيکي در بازاريابي.

* شما در يک مهماني ، يک دخترِ بسيار زيبا رو می بينيد و ازش خوش تون مي آد. جلو مي ريد و مي گيد: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛همون لحظه یه دختر دیگه که قبلا با همین کلمات گولش زده بودید سروکلش پیدا می شه و رسواتون میکنه به این میگن تاثیرسوء سابقه در بازار.

*شما در يک مهماني ، يک دخترِ بسيار زيبا رو می بينيد و ازش خوش تون مي آد. جلو مي ريد و مي گيد: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛همون لحظه پاتون میره روی پوست موز و جلوی طرف ولو می شید به این میگن ضایع شدگی مفرط یا فقدان ثبات در بازار.

*شما در يک مهماني ، يک دخترِ بسيار زيبا رو می بينيد و ازش خوش تون مي آد. جلو مي ريد و می خواهید بگید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ که یک هو یک دختر زیباتر از اون رو پشت سرش می بینید فورا مسیر رو عوض می کنید و به سمت دختر جدید می رید. به این میگن چشم چرانی، نه ببخشید تحلیل لحظه به لحظه بازار.

* شما در يک مهماني ، يک دخترِ بسيار زيبا رو می بينيد و ازش خوش تون مي آد. جلو مي ريد و مي گيد: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ اونهم با شعف خاصی برمی گرده و لبخند می زنه ، شما که بادیدن چهره 60 ساله اون به اشتباه خودتون پی بردید سرخ و سفید شده و مجبورید برای رهایی آسمون ریسمون ببافیدبه این میگن بدبیاری یا خطای بازار

* شما در يک مهماني ، يک دخترِ بسيار زيبا رو می بينيد و ازش خوش تون مي آد. به جايِ اين که جلو بريد و بگيد: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ به مادرتون مي گيد که با مادرش تماس بگيره و قرار خواستگاري رو بذاره. به اين مي گن بازاريابي سنتي.

* شما در يک مهماني ، يک دخترِ بسيار زيبا رو می بينيد و ازش خوش تون مي آد. جلو مي ريد و مي گيد: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ اون هم با دوست اش صحبت مي کنه و در موردِ شما توضيح مي ده و شما با هردوي اونا ازدواج مي کنيد. به اين مي گن بازاريابي دهان به دهان!

* شما در يک مهماني ، دخترِهای بسيار زيبایِ فراوانی رو می بينيد و ازشون خوش تون مي آد. سرگردان می شید که جلو کدوم بريد و بگيد: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن بعد ما می تونیم با هم بیش از دوبچه داشته باشیم»؛ به این میگن فقدان استراتژی در بازار

 




نوشته شده توسط مریم در شنبه 17 فروردين 1392




مجنون

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست 
بی وضو در کوچه ی
لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز
لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای ؟


جام
لیلا را به دستم داده ای
و ندر این بازی شکستم داده ای ؟
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از
لیلاست ، آنم می زنی ؟


خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که
مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و
لیلای تو ... من نیستم !


گفت ای دیوانه
لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور
لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی


عشق
لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم آدم میشوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر
لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر میزنی
بر حریم خانه ام در میزنی
حال این
لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو
لیلا کشته در راهت کنم

شعر از مرتضی عبدالهی

 




نوشته شده توسط مریم در شنبه 17 فروردين 1392




یکی همیشه دوست داره...



نوشته شده توسط مریم در شنبه 17 فروردين 1392




فاصله ی تو تا آرزوهایت به اندازه ی زانوهایت است تا زمین

همین که در پیشگاه خداوند زانو بزنی به آرزوهایت میرسی

 



نوشته شده توسط مریم در شنبه 17 فروردين 1392




باران

قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را

این باران است که باعث رشد گل ها می شود

نه رعد و برق

 



نوشته شده توسط مریم در جمعه 9 فروردين 1392




اللهم عجل لولیک الفرج

کوچه های شهر ما ویران نمی ماند عزیز

کار و بار عشق بی سامان نمی ماند عزیز

یک نفر فردا زمین را نورباران می کند

(مهدی) ما تا ابد پنهان نمی ماند عزیز...

اللهم عجل لولیک الفرج

 

دوستای گلم دوست دارم هر جمعه یادی از امام زمانمون بکنیم...

 

 

 

 

 

 



نوشته شده توسط مریم در جمعه 9 فروردين 1392




بهت گفتم با " دلم " بازی نکن...

ببین...!

خرابش کردی!

 دیگه عاشق نمیشه...!



نوشته شده توسط مریم در جمعه 9 فروردين 1392




مجنون و لیلی

گاهی زن مجنون می شود ...

و

مرد لیلی....!!!



نوشته شده توسط مریم در جمعه 9 فروردين 1392




هیچ چیز جای ِ خودش نیست !

زنـــدگی ..

آدم هـــا ..

قلب هـا ..

یا یکی بی دل است ! ..... یا دو دل !

یکی هم اینجــا...

بی تــو ...... دل توی ِ دلش نیست



نوشته شده توسط مریم در جمعه 9 فروردين 1392




تنهایی

تنهایی ریشه تمام گناهان و دردهاست.

 

“”چوپان”" را تنهایی “”دروغگو کرد

اینجا دنیاست ..


 



نوشته شده توسط مریم در جمعه 9 فروردين 1392




تولد

 

تا به دیروز گمان میکردم

رنگ شادی سرخ است

زندگی با همه خوب وبدش قرمز بود

ولی امروز که بیدار شدم

آسمان آبی بود

پنجره آبی بود

بال پروانه و حتی گلها

شعله آبی ، نور هم آبی بود

عشق هم آبی شد

 روز میلاد تو هم آبی باد

 

 

امروز 7 فروردین، روز تولد عشق من، تمام زندگی من، مامان گلم هست.

 

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی

به که گویم تو نوازشگر دستان منی

به چه سازی بسرایم دل تنهای تو را

به که گویم که تو آهنگ دل و جان منی....

تمام زندگی من، تولدت مبارک....

 

 

 



نوشته شده توسط مریم در چهار شنبه 7 فروردين 1392




خدا بابا

این شعر خیلی زیبا و تاثیرگذار است حتما بخونیدش...

 

صدای ناز می آید.

صدای کودک پرواز می آید.

صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد.

معلم در کلاس درس حاضر شد.

یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا.

همه بر پا،چه بر پایی شده بر پا.

معلم نشعتی دارد، معلم علم را در قلب می کارد، معلم گفته ها دارد.

یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها بر جا.

معلم گفت:فرزندم بفرما جان من بنشین، چه درسی، فارسی داریم؟

کتاب فارسی بردار؛ آب و آب را دیگر نمی خوانیم.

بزن یک صفحه از این زندگانی را.

ورق ها یک به یک رو شد.

معلم گفت فرزندم ببین بابا؛ بخوان بابا؛ بدان بابا؛

عزیزم این یکی بابا؛ پسر جان آن یکی بابا؛ همه صفحه پر از بابا؛

ندارد فرق این بابا و آن بابا؛

بگو آب و بگو بابا؛ بگو نان و بگو بابا

اگر بخشش کنی "با" می شود با "با"

اگر نصفش کنی "با" می شود با "با"

تمام بچه ها ساکت،نفس ها حبس در سینه و قلبی همچو آیینه،

یکی از بچه های کوچه بن بست، که میزش جای آخر هست، و همچو نی فقط نا داشت؛ به قلبش یک معما داشت؛

سوال از درس بابا داشت.

نگاهش سوخته از درد، لبانش زرد، ندارد گویا همدرد.

فقط نا داشت...

به انگشت اشاره او، سوال از درس بابا داشت.

سوال از درس بابای زمان دارد. تو گویی درس هایی بر زبان دارد.

صدای کودک اندیشه می آید. صدای بیستون،فرهاد یا شیرین،صدای تیشه می آید.

صدای شیر ها از بیشه می آید.

معلم گفت فرزندم سؤالت چیست؟

بگفتا آن پسر آقا اجازه این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟

معلم گفت آری جان من بابا همان باباست.

پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد.

معلم گفت فرزندم بیا اینجا، چرا اشکت روان گشته؟

پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم.

معلم گفت فرزندم، چرا جانم، مگر این درس سنگین است؟

پسر با گریه گفت این درس رنگین است.

دو تا بابا، یکی بابا؟

تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای من نالان و غمگین است؟ ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟

تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای آرش میوه از یازار می گیرد؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟

ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟

چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟

چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟

چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟

ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟

تو میگویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟

چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است؟

ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟

تو می گویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟

چرا بابای من با زندگی قهر است؟

معلم سورتش زرد و لبانش خشک گردیدیند.

به روی گونه اش اشکی ز دل برخواست.

چو گوهر روی دفتر ریخت.

معلم روی دفتر عشق را می ریخت.

و یک "بابا" ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش.

بگفتا دانش آموزان بس است دیگر؛ یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست.

پاک کن را بگیرید ای عزیزانم،

یکی را پاک کردند و معلم گفت جای آن یکی بابا، خدا را در ورق بنویس...

و خواند آن روز، "خدا بابا"

تمام بچه ها گفتند، "خدا بابا"

 شاعر: استاد پورعباس

 

 

 



نوشته شده توسط مریم در چهار شنبه 7 فروردين 1392




پسر بودن


 پسر بودن یعنی فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن بعدش جامعه بزرگت میکنه

پسر بودن یعنی بعد بابا، مرده خونه بودن، سنم نمیشناسه یعنی چی؟؟

پسر بودن یعنی بابا نباشه نون باید بدی حالا 5 ساله باشی یا 50 ساله

پسر بودن یعنی آزادی که از ( آ ) اولش تا ( ی ) آخرش همش مسئولیته

پسر بودن یعنی جنگ که شد گوشت تنت سپر ناموسته

پسر بودن یعنی یه سگ دو زدن واسه یه لقمه نون که جلو زن و بچه کم نیاری

پسر بودن یعنی واسه عید لباس نخری که دخترت واسه خریده لباس کم و کسر نیاره

"پسر بودن یعنی بی پول عاشق نشی"

پسر بودن یعنی حرفایی که میمونه تو دل

پسر بودن یعنی " مرد که گریه نمیکنه "

پسر بودن یعنی همیشه بدهکار بودن به همه

پسر بودن یعنی بعد سربازی روز اول کلی تحویلت میگیرن روز دوم به چشه زالو نگات میکنن ...

پسر بودن یعنی : مسئولیت مسئولیت

.

.

.

به سلامتـــــــــــــــی همه پسرا ...

 



نوشته شده توسط مریم در سه شنبه 6 فروردين 1392




دختر اصیل ایرانی

من یک دختر اصیل ایرانی هستم

حوای کسی نمی شوم که به هوای دیگری برود

تنهاییم را با کسی قسمت نمی کنم که روزی تنهایم بگذارد

روح خداست که در من دمیده شده است و احساس نام گرفته

من این روح خداوندی و این احساس را ارزان نمی فروشم

دستهایم بالین کودک فردایم خواهد شد

بی حرمتش نمی کنم و به هرکس نمی سپارمش...

 

به سلامتی همه دخترای اصیل ایرانی...



نوشته شده توسط مریم در سه شنبه 6 فروردين 1392




بیایید پارسی وار "زنها" را دوست بداریم

این بار اگر زن زیبا رویی را دیدیم ...

هوس را زنده به گور كنیم...

و خدا را شكر كنیم برای خلق این زیبایی ...

زیر باران اگر دختری را سوار كردیم جای شماره به او امنیت بدهیم ...

او را به مقصد مورد نظرش برسانیم نه به مقصد مورد نظرمان ...

هنگام ورود به هر مكانی با لبخند بگوییم : اول شما ...

در تاكسی خودمان را به در بچسبانیم نه به او ...

بگذاریم زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در كوچه خلوت می بیند احساس امنیت كند نه ترس ...

بیایید فارغ از جنسیت كمی مرد باشیم ...

 

 



نوشته شده توسط مریم در سه شنبه 6 فروردين 1392




السلام علیک یا مظلومه شهیده

آسمانی که فلک می بخشید،

احتیاجی به فدک داشت؟

نداشت!

 

مردم شهر به هم میگفتند:

در این خانه ترک داشت؟

نداشت!

 

تو بپرس از دل پر خون و غمت...

چهره یاس کتک داشت؟

نداشت!


(اللهم عجل فرج المنتقم من اعدائک)

ایام شهادت مظلومانه بزرگ بانوی هردو عالم، خانم حضرت فاطمه زهرا (س) را به شما دوستان عزیز تسلیت عرض می کنم...




نوشته شده توسط مریم در دو شنبه 5 فروردين 1392




به گنجشک ویزا ندادند

به گنجشک ویزا ندادند

ولی او پرید

گذرنامه اش آسمان بود...

بلیتش فقط برگ بید
که از باد کولی خرید
و او بی اجازه سفر کرد
واز هر خداحافظی تا سلام
و از دانه تا دام
خطر کرد
واز آب و از خاک و از کوه ودشت
واز نقشه،از مرز و از خط گذشت
و او بی روادید
به اینجا
به آنجا
به هر جا رسید

سر انجام اما
در کشور هیچ جا
اقامت گزید...

عرفان نظر آهاري

 

 

 

من عاشق نوشته های عرفان نظرآهاری هستم.

واقعا زیباست

شما چطور؟

 

 




نوشته شده توسط مریم در جمعه 2 فروردين 1392




خوب ها / بدها !

مارا از همان کودکی به جدایی ها عادت دادند...

همان جایی که روی تخته سیاه نوشتند: خوب ها / بدها !



نوشته شده توسط مریم در جمعه 2 فروردين 1392




کدام آدم و حوا ؟؟؟

ما حاصل یک جهش در ژن آفتاب پرستیم....

اینگونه که به سرعت رنگ عوض می کنیم



نوشته شده توسط مریم در جمعه 2 فروردين 1392





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by mmaryam This Template By

سه واحد حرف...

منوی اصلی

و رسالت من این خواهد بود که دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت عبور دهم و در شبی بارانی با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم... به وبلاگ من خوش اومدید...

دسته بندی
لینک دوستان
آرشیو مطالب
<-ArchiveTitle->
آخرین مطالب
آخرین محصولات
نویسندگان
لینک های روزانه
برچسب ها
دیگر موارد
امکانات جانبی
<-ShortDescription-> <-ProductPrice-> تومان

<-ProductPage->

<-PostTitle->
ن : <-PostAuthor-> ت : <-PostDate-> ز : <-PostTime-> | +

<-PostContent->

:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->،

:: برچسب‌ها: <-TagName->,
ادامه ی مطلب
.:: ::.


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به سه واحد حرف... مي باشد.